پُست ثابت وبلاگ

خطّه فریومد/فرومد( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

این عکس به عنوان چند نماد و خاطره از فریومد / فرومد ثابت است.

فریومد / فرومد روی نقشه جُغرافیا

فریومد / فرومد روستایی در مرز استان «سمنان» و «خراسان رضوی» که با جادّه اصلی ۱۸کیلومتر فاصله دارد.

شاهرود ـ میامی ـ عبّاس آباد ـ صدر آباد ـ کاهک ـ فرومد

شاهرود ـ میامی ـ عبّاس آباد ـ صدر آباد ـ استربند ـ کلاته سادات ـ فرومد

سبزوار ـ ریوند ـ مهر ـ صدخرو ـ داورزن ـ کاهک ـ فرومد

« عكسهايي از خطّه فريومد / فرومد »

http://www.faryoumad.blogsky.com

......................................................

« يـاقـوتنـامه »

( قرآن انديشي ـ انديشه قرآني )

http://yaghoutnameh.blogfa.com

هر گونه استفاده از محتوای این خطّه برای چاپ کتاب یا فضای مجازی

منوط به گرفتنِ مجوّز کتبی از مدیر تارنما / وبلاگ است .

قَناتِ بازار

قناتِ بازار که مَظهرِ آن از کنارِ مسجدِ جامع بوده ، حدّ اَقَل قِدمَتش به قَرنِ هشتم می­ رسد که در کتابِ « حَدائق الوثائق » قَناتِ کوی جِنان نامیده شده است . از تَرکیبِ این قَنات با قَناتِ کویِ تَشتنداب ( کوشک ) قَناتِ « هر دو آب » به وجود می ­آید .

حَکیمُ الدّین فَریُومَدی که مُعاصِرِ ابن یمین بوده در وَصفِ یکی از باغها و این قَنات نوشته است :

« ... جُمله باغی که در نُزهت ثانیِ اِرَم و در طیبِ مَغارس بی نَظیرِ عالَم است در « کشتزارِ قَصَبۀ فَریُومَد » که رَشک نَمایِ بَلَدۀ طَیِّبه بَل خِجلَت فَزایِ جَنّتِ عالیه است ، مُحَدِّدِ جِهاتِ او شَرقاً فُلان و جُمله پنجاه استاخ آب از دو کاریزِ « جِنان و تَشتَنداب » که در این قَصَبۀ مَذکوره جاری است و عبارت از آن هر دو قنات به « هر دو آب » باشد و در لطافت با کَوثَر در مُجارات آید و با فُرات در مُبارات آید ... فی آخِر رَبیع الاوّل 740 »

مَدارِ آبیاری « هر دو آب » طبقِ اَسناد و آنچه در عَمَل مُحَقَّق است به گونۀ ذیل است :

یعنی فَقَط در مَدارِ چهارم و مُقابلِ آن مَدارِ دَهُم آبِ کوشک و بازار جُدای از هم هستند البتّه دَلیل هم داشته است :

ـ اوّلاً آبِ کوشک از نَظَرِ جُغرافیای در جایی قَرار گرفته که اِمکانِ رفتن به پُشتِ مسجدِ جامِع را نداشته که زمینهای باغچه سَنگی را آبیاری کند .

ـ ثانیاً چون زمینهایِ باغچه سَنگی نزدیکِ مَظهَرِ قَناتِ بازار و زمینهایِ کوشک نزدیکِ مَظهَرِ قَناتِ کوشک بوده ، نیازِ مُبرَم به آبِ قَناتِ هَمجَوارِ خود نداشته است .

غیر از این دو مَدار ( چهارم و دهم ) آبِ قَناتِ بازار هَمپایِ آبِ کوشک بوده و تَحتِ عُنوان « هر دو آب » زَمینهایِ کشاورزی را آبیاری می­ کرده است .

وقتی با تَرکیبِ « هر دو آب » یک جویِ آب به وجود می ­آمده ، چه نیازی به اینکه دو باره آن را تَفکیک کنند ؟ اگر قَرار به تفکیکِ آن بود که از همان اَوّل ، تَرکیب نمی ­کردند ! وانگَهی تَفکیکِ مُجَدَّدِ آن به طورِ عادلانه نیاز به مَقسَم دارد .

همانطور که قَناتِ شَهرستان و خیرآباد در کنارِ فلکۀ امام رضا مَقسَم دارد یا قَناتِ کوشک و قَناتِ سُلطان در بالادَست مَقسَم دارد ولی در هیچ جایِ صَحرایِ هر دو آب از مَقسَم خَبَری نیست !

تقسیمِ « هر دو آب » به صورَتِ جُزئی مُشکلِ دیگری هم به وجود می­آورد . تقسیمِ جُزئی یعنی اینکه در یک مَدار ، یک نَفَر بخواهد آبِ قِسمَتِ بازارِ خودش را بِفُروشد ! فَرض کنیم که فُروشنده و خَریدار برای خودشان به نَحوی مَقسَم هم دُرُست کنند باز آن مُشکِلِ گفته شده وجود دارد . آن مُشکِل چیست ؟ اِخلال در آبیاری شَریکِ آب !

فَرض کنید من که نوبتِ آبیاری ­ام در مَدارِ دوم و هشتم است بخواهم آبِ بازارِ نوبَتِ آبیاری­ ام را بِفُروشم ، من در صَحرایِ اَعلا عَینان / علی عینو آب می ­بَرم و خَریدار می­ خواهد آب را به باغِ عَرَبشاه بِبَرد . فاصِلۀ جویِ آب از جایِ باغِ عَرَبشاه تا اَعلا عَینیان حُدودِ 15 دَقیقه است .

فَرض کنیم نوبتِ آبیاریِ من ساعَتِ 9 صُبح است . اگر خَریدار دَقیقاً ساعَتِ 9 مَقسَم را باز کند 15 دَقیقه از آبَش را از دَست داده است . و اگر خَریدار 15 دَقیقه زودتر مَقسم را باز کند ، در عَمَل به شَریک آبی که من باید از او آب را بگیرم لَطمه زده است ، چون فشار و جَرَیانِ آبِ او را کَم کرده است . کُدام شما راضی هستید که در نوبتِ آبیاری شما این اِتّفاق بیفتد ؟!

یک اِتّفاقی که اُفتاده ، در زَمانی که آبِ بازار قَطع بوده ، بعضی آب از مَدارِ چهارم و دهم خَریده­ اند و چون آبِ بازار به اصطِلاح خُشک بوده ، مُشکلی در جا به جایی آن با مَدارِ دیگر به وجود نمی ­آورده ولی اکنون که آبِ بازار برقَرار شده ، مُشکل به وجود آمده ، آن مُشکل هم این است که آنها با اینکه آبِ بازار ندارند ، موقعِ آبیاری آبِ بازار هم می ­بَرند چون اِمکانِ قَطعِ آن نیست ! یعنی آبی که ندارند می ­بَرند ! یعنی حَقّ کَسِ دیگری دارد ضایِع می ­شود !

در زَمانی که آبِ بازار قَطع بوده ، بعضی نادانسته آبِ بازار را فُروخته ­اند ، یعنی مُعامِله ­ای رویِ کاغَذ اَنجام داده ­اند و مُتَوَجّه عَواقِبِ آن نبوده ­اند . یعنی مُتَوَجّه نبوده ­اند که در عَمَل اِمکانِ تَفکیکِ آن نیست .

بعضی هم که آبِ « هر دو آب » را فُروخته ­اند چون آن موقع آبِ بازار قَطع بوده و حالا برقَرار شده ، سوءِ استفاده می ­کنند که ما آبِ بازارش را نَفُروخته ­ایم ! و اِستدلال هم می­ کنند که ما نگفته­ ایم : « هر دو آب با فَضل آب ! » در صورتی که « فضل آب » یک توضیحِ اضافی است .

و وقتی که گفتی « هر دو آب » یعنی « هر دو آب » !

اَوّلاً همان طور که گفته شده ، « هر دو آب » فَقَط در مَدارِ چهارم و دَهُم از هم جُداست ، در مَدارهای دیگر با هم است .

حَکیمُ الدّین فَریُومَدی در قَرنِ هشتم در کتابِ حَدائِقُ الوَثائق که یک کتابِ حُقوقی است نوشته است :

قَناتِ کوی جِنان / بازار + قَناتِ کوی تَشتَنداب / کوشک = هر دو آب

وانگَهی باید به آن فرد گفت : اگر ریگی در کَفشَت نیست و منظورَت فَقَط آبِ کوشک بوده چِرا نوشته ­ای « هر دو آب » و چِرا تو نَنوشته ­ای بِدونِ فَضل آب !

یک نَفَر می­ تواند از 6 تَشته / فنجان آب ، 2 یا 3 تشتۀ آن را بِفُروشد ، امّا نمی ­تواند از 6 تشتۀ آب ، دو یا سه اینچ آن را بِفُروشَد ! چون همان طور که با مِثال توضیح داده شد عَمَلاً اِمکانپذیر نیست و می ­بینید که کَسانی هم که آبِ کوشکِ مَدارِ چهارم و دهم را پا به پا کرده و به مَدارِ دیگری آورده ­اند مُشکل به وجود آمده و باید چاره­ ای بیَندیشند !

تکلیفِ کَسانی که بِدونِ حُقّه و از رویِ ناآگاهی مُعامله­ کرده­ و آبِ بازار را در مَدارهایِ غیر از چهارم و دَهم فُروخته ­اند چیست ؟

ـ تکلیفِ مُعاملۀ باطِل است ! مُعامِله ­ای که مُحَقَّق نمی ­شود . یا مُعامله را به قیمَتِ روز برگردانند یا اِجاره ­اش را به قیمَتِ روز بگیرند یا ...

یک مِثالِ دیگر برای فَهمِ بهتر !

بعضی جَوانها در ابتدایِ ازدواج که اِحساساتی هستند ، یک قسمَتِ بَدَنِشان ( مَثلاً دَستِ راست یا قَلب ) را مَهرِ همسرشان می ­کنند ! خُب حالا که کار به جُدایی رسیده چه باید بکنند ؟ آن قِسمَتِ بَدَن را جُدا کنند یا دیۀ آن قسمَت را بگیرند ؟!

آبِ بازار و کوشک در مَدارِ چهارُم و دَهُم مثلِ دُختر و پسری هستند که هَنوز به عَقدِ هم در نیامده ­اند و در مَدارهای دیگر ، آبِ بازار به عَقدِ آبِ کوشک درآمده است . مَعقودۀ دیگری به عَقدِ دیگری در نمی ­آید !! شما چه می ­گویید ؟

مسجد جامع فریومد ( شماره ثبت 345 ـ 20 / 3 / 1321 )

آزادگان فرومد

ای رمضونی کِشکی ـ بدی نکرد و هُشکی

رَمضان یَزدانی می ­گوید : مرا برای آشپزی به مَعدن بُردند ، یک ماه شَبانه ­روز همانجا کار کردم ، بَعد حُقوقی که به من دادند زیاد بود گفتم : همین را برای من و همسرم ، حَجّ ثَبت نام کنید ، ولی اسم ما در نمی ­آمد و طولانی شد ، یک روز دِلَم گرفته بود ، در بینِ راه که به صَحرا می ­رفتم ، چنارِ « غالی خی یوو » را در بَغَل گرفتم و گفتم : مُراد مرا بِده ! رفتم باغ ، وَسَطِ زَمین دو رَکعَت نماز خواندم و گریه کردم که : خُدایا ، کِی اسمِ ما برای زیارَتِ خانه ­ات در می ­آید ؟ همانجا خوابم بُرد ،
بعد یکی مرا صدا زد که بُلند شو ، اسمت برای حَجّ درآمده ! بُلند شدم دور و بَرَم را نگاه کردم ، هیچ کَس نبود ، آمدم خانه ،
شَب تِلِفُن زنگ زد که : شما رمضان یزدانی هستی ؟
گفتم : بله .
گفت : اسمتان برای حَجّ درآمده ، فَردا بیایید تا کارهایتان را اَنجام دهید .
فَردا با خانمم به سَبزوار رفتیم و پیگیرِ کارها شدیم ، هر جا هم که می ­رفتم ، دِلَم پُر بود و گِریه می ­کردم .
گفتند : باید شاهد بیاورید ،
به خانمم گفتم : تو همین جا باش تا من بروم ببینم ، کسی پیدا می ­کنم ،
آمدم تویِ خیابان ، یک آقایی با خانمش بود ، شانۀ همان آقا را گرفتم و شُروع کردم به گِریستن ،
گفت : چیه آقا ؟ گُرسنه ­ای ؟ تَشنه ­ای ؟ کسی ظُلمی به تو کرده ؟ چیه ؟
من همانطور که بُغض گَلویم را گرفته بود و گِریه می ­کردم گفتم : نه ، اِسمَم برای حَجّ در آمده ، شاهد می ­خواهم .
او به خانمش گفت : بیا برویم کارِ این بندۀ خُدا را اَنجام بدهیم ،
آمدند و گفتند : ما تا حالا این آقا را ندیده ­ایم ولی ضمانتش می ­کنیم .
بعد گفتند : باید بروید آمپول بزنید . آمپول هم زدیم .
بعد به خانم گفتند : باید اینجا را امضا کنید که ایشان 6 تا زَن بگیرد !
گفتم : من چها تا و نیم زن در فَرومَد دارم !
گفتند : آن نیمه ­اش برای چیست ؟
گفتم : برای اینکه بندِ کَفشم را بِبَندد !
به هر حال کارهایمان را اَنجام دادیم تا ساعتِ 9 شَب شد .

آمدیم همان فَلکۀ اَصلی سَبزوار ، حالا گُرسنه ، از صُبح هم هیچی نخورده ­ایم . یک ماشین آمد ، راننده­ اش گفت : کُجا می ­روید ؟
من هم داستان را گفتم که : می ­خواهیم به فَرومَد برویم .
گفت : شما گُرسنه­ اید ، اَوّل یک چیزی بخورید . رفت از آن نانهایی که تویش چیزی می ­کنند گرفت و یک لُقمه نانی خوردیم و ما را آورد فَرومَد تا همین دمِ حَیاط ،
حالا می ­گویم : چقدر شد ؟
می ­گوید : هیچی ! من شما را همین طوری آوردم که آنجا برایم دُعا کنید ! نه پول گرفت و نه به خانه آمد که یک چای بخورد ! برگَشت .

بعد پسرِ برادرم ما را برای کلاسِ آموزش بُرد و بعد هم رفتیم مشهد ، حالا سوارِ هَواپیما شدیم ، تو آن کَلّۀ هوا ، اِستکانِ چای ، تَکان نمی ­خورد !
آن خَدِمۀ هواپیما می ­پُرسد : چیه بابا ؟! تَرسیدی ؟
می ­گویم : نه ! خوبه ، این استکانِ چای لَب پَر نمی ­خورد ؟!

می ­گویم : من یک شِعر فَرومَدی گفته ­ام ، در آنجا گفته­ ام :

او رِمضونی کِشکی ـــــــــــ بِدی نِکِرد وَ هُشکی

راضی هستی ؟

می ­گوید : من از تَهِ دِل شُما را دوست دارم !
عکس از او می ­گیرم و خُداحافظی می­ کنم .

شهید صفاءُ الدّین واعظی

آقای مهدی واعِظی فرزندِ شَمسُ الدّین دربارۀ پسر عمویش می­ گوید : در سال 1982 میلادی شهید صَفاءُ الدّین 18 ساله می ­شد و باید به جَنگ می­ رفت ، مَراجع و عُلَما رفتن به کُمَکِ صَدّام خُصوصاً که با جمهوری اسلامی ایران می ­جَنگید جایِز نمی­ دانستند ، صَفا مُدّتی فَراری بود ، بعد با 20 نَفَر از جَوانانِ منطقه قَرار شد با یک کُرد از طَریقِ کُردِستانِ عِراق به ایران بیایند . که هرگِز به مَقصد نرسیدند و به نَجف هم برنَگشتند . حُکومتِ صَدّام به راحتی جَوانانی را که به جَنگ نمی­ رفتند اِعدام می­ کرد . صفاء جوانی مؤمن و متدیّن بود .

تنظیم مَدار آبیاری قنات « هر دو آب »

مدار فعلی آبیاری قنات « هر دو آب » طبق برنامۀ ذیل است .

برای اینکه این مدار مُدوّن شود و در اختیار مالکان قرار گیرد تا در جریان نوبت آب خود قرار گیرند و به زحمت نیفتند ، اطلاعاتی طبق جدول ذیل برای من ( مهدی یاقوتیان ) بفرستند

تا برنامه ای تقریباً به این گونه به آنها داده شود .

اطلاعات خود را برای من در همین جا ، یا با شماره تلفن 09151211770 از طریق تلگرام یا واتساپ بفرستید یا تماس بگیرید و اعلام کنید تا یادداشت شود و در برنامۀ مُدّون قرار گیرد .

تقدیم به اُستادِ مُحترم آیتُ الله دکتر صَدرُ الدّین حاجی زاده !

دوري در آمده ­است که راضي نمي­ شود

کمتر کسي که « صَدرِ مُعَظَّم » نويسَمَش

آخِر وزير را چِه نويسم که هر فَقير

دارد طَمَع که « صاحبِ ­مَنصَب » نويسَمَش ؟

مَنصَب بِدان رسيده که اَکنون گِدايِ کوي

نپسَندَد اَر زِ « شاهِ جَهان » کمتر نويسَمَش

دیوانِ ابن یَمین ، ص493 ، قَطعَه499

شخصیّت شناسی بر مَبنای فُحش !

آن سال که من برای تَدریس در فَرومد بودم ، یک روز صُبحِ زود کِنارِ جادِّه بودم ، جای فَلکه ، یک نَفَر هم آنجا مُنتَظِر بود ، بُلَند بُلَند صُحبَت می کرد . به من گفت : پس آقای یاقوتیان شُمایی ؟ آره آقای یاقوتیان ! من می گویم : اینها بَرج است ، خَرج نیست ، بَرج است ؟ شما چه می گویی ؟ باز شما مُعَلّمی ، تَحصیلات داری ، بهتر می دانی !

من فِکرَم درگیرِ کَلَمۀ بَرج شده بود ، بُرج که خودش را می نمایاند ! فی بُروجٍ مُشَیِّدَة

همان طور که بُرج خودش را نِشان می دهد ، به چَشم می آید ، چَشم و همچَشمی هم بَرج است ، برای نِشان دادن است !

آن موقع دو اُتوبوس هر روز مُسافِر به شاهرود می بُرد و با هم رِقابَت داشتند و مَعمولاً مُسافِرها را در رو در وایستی قَرار می دادند و اَخذ به حَیا می کردند !

عَبّاس اعتمادی گفت : آقا من نمی خوام سَوارِ اون ماشین بِشَم ، دوست دارم سَوارِ اون یکی بِشَم ، اَصلاً دوست ندارم سَوارِ [ ماشینِ ] تو بِشَم ، من دوست دارم سَوارِ اون یکی بِشَم که به من فُحش بِده ! وقتی اون به من فُحش میده ، من لَذَّت می بَرم ، کیف می کنم ! ها به خُدا ، دِقَّت کردی ؟ وقتی اون راننده فُحش میده ، میگه : بی شَخصیّت ! ولی اون یکی فُحش چارواداری میده ! مَعلومِه که آدَم از اون یکی خوشِش میاد ! یعنی آدَمی که خودش شَخصیَّت داره ، این طوری فُحش میده ! اونی که خودش شَخصیَّت نداره ، اون طوری فُحش میده !

باز من فِکرَم درگیر شد که عَجَب ! آدمها از رویِ فُحش دادن هم شَخصیّت شناسی می کنند !

سالنامۀ فَریُومَد

صفحۀ دوم سالنامه اختصاصی منتشر شد با مشخّصات و عکس دارندۀ سالنامه